کَرَک جان بنده ی دم باش

عین ا... رجب نراقی- خبرجنوب/ روزگاری نه چندان دور در همین حال و حوالی رسانه با دوست قریب به جانی برای گشایش خاطر و گفتن طنزی شروع به گفتن و نگارش با نثر قدیم کردیم و این نوع نوشتار را به گوشی موبایل هم کشاندیم در قالب پیامک یا همان مسیج و مو به مو موارد امروزین قرن حاضر را معادل سازی می کردیم به نثر قدیم و حتی برای نوشتن درخواست خودکار از دفتر رسانه می نوشتیم: «قلم فرجامش به انتها رسید و ما میرزا بنویسان احتیاج واجب به ابتیاع آن داریم و ...» گذشت، و حال دوست کاملا دور است و بعید و در این ایام سعید مطلبی به همان نثر البته با کمی پند و اندرز از این حقیر سراپا تقصیر در محضر حی دادار خدمت تان عرضه می گردد. امید که مقبول طبع صاحب نظرتان قرار گیرد:
«کنون که باد فرح بخش است و روح افزا، خوشا تماشای بهار و گشت و گذار درکهسار. بهار جانفزا از گریبان تقویم بیرون تراوده است و همگان و همگنان را نوید خوبی و خوشی می دهد که دوران تازه گشته و زمان نو؛ و تو ای آدم ابوالبشر به خیر خیز نه شر. آن گونه که مرام و معرفت یاران جان بشارت می دهد و امری که بر تسلسل ایام به رأی العین مشاهده نموده ایم و نموده اند، عید و سال و ایام نو با خودش تالی هایی دارد که بر مذاق جمع کثیری از ذی حیاتان خوش نمی آید، از صعود نرخ اقلام و اجناس خصوصاً البسه نو در تنگنای معیشت و ابتلای حال و هوای ذخایر مالی خانوار و با نظری کلان، ملک و مملکت به مرضی صعب و سخت و لاعلاج که رجای واثق داریم علاجی برایش مهیا گردد گرفته تا اذهان و بطون مشغول زیستمندان این حوالی همه و همه عیش ربیع را به طیش خریف مبدل می کند ولی خوشا و سرخوشا طفلان و نوزیستمندان که مشتاقانه رسیدن عید را دیده می دوزند و رخت نو را هر یوم و در برابر هر ناظری عرضه می کنند و با دیدگان پرتلألو کلامی از ناظران را منتظراند.
دریغا که ایام طفولیت مان هم فی الفور و در دیده بر هم زدنی به فنا رسید و ما ماندیم و تسلسل روزان و شبان عمر، و همیشه دیده منتظرمان یا در ایام ماضی است و سنگواره ای می شود با نقوشی از افسوس و حسرت و یا مستقبل با آتشین نگاره هایی از تشویش و هراس و آن را به بوته نسیان نهاده ایم و دیدگان و بطون مان ماضی و مستقبل می کند و خلاص. خلاص تا شولای مهیب اجل که تقدیر هر بنی بشر است بر در بکوبد نابهنگام. القصه، ربیع ملون پروردگار حی دادار محل و محفل سرنهادن بر بساط نیستی نیست و بایستی دل به فرش گل گرداند و سر بر عرش نهاد و حمد و سپاس حضرت حق گفت و شکر نعمت کرد تا نعمت افزون گردد و عیش بر وفق مراد. غرض از برآوردن و قلمی کردن این رقوم و سطور فقط فتح بابی برای بهار و خوش باشی به مردمان که هرچند بر سبیل ناکامی و گرانی رهسپارند دمی خلاصی خود را به بوته تجربت نهند و بیاسایند و پند این پیر الکن دلقینه پوش را آویزه گوش نموده که نقوش اخم بر ناصیه والدان و اکابر در جمع و خلوت خانمان، تشویش اولاد را درپی می آورد و این روزان و شبان سال جدید را در مغاک.
اطفال دیده بر دهان و دست و لسان ما دوخته و هر لحظه یا در حال فراگیری حالات و آنات ما هستند یا دل به هبه ای گرفتار نموده اند و بی بهانه دلبستگی هایشان را ابراز می دارند. اولاد و طفلان ما دستی بر لهیب ملک و مکان نداشته و ندارند و آنی که مقوم وجودشان بوده و هست و خواهد بود ان شاء ا... تعالی پس از حی دادار ماییم که نوای دلخوشی هایمان را از نوزیستمندان مان ودیعت گرفته ایم؛ چه لحظاتی که بی وقفه به حساب می آوردیم تا آخَر به آخِر سرآید و در زیر سقف منازلمان، بذل احساس را به خست واننهیم و فی الجمله در طبق دل نهاده و بوسه ای حوالت طفلمان.
ما رهگذران این عمر شاید دور و دراز و بسا کوتاهیم. مسافرانیم که رحل اقامت در این کاروانسرا نهاده ایم برای صباحی چند. آن که به در و دیوار این ممر و مفر یا این کاروانسرا می پردازد خاسر است آن گونه حضرت دوست فرموده است «ان الانسان لفی خسر». امید با اتکال به حضرت دوست هیچ بنده ای از بندگان پروردگار رخت خسران بر خویش نخرد و به نطع غم نخزد. این بهار طرب انگیز نوش دیده و روانتان.