امین فقیری: نویسنده باید آزاد باشد؛ مثل پرنده ای که روی هر شاخهای بنشیند
دیدار با نویسنده پرمهر شیرازی،صاحب دهکده پرملال/ مردی از تبار روایت و کوچه باغ های اضطراب
                                بهمن پگاه راد-«خبر جنوب»/ در غروب آرام یکی از روزهای هفته اول آبان ماه ، به دعوت داریوش نویدگویی، چهره ماندگار نشر و حافظ فرهنگ کتاب در فارس، به دیدار امین فقیری رفتیم؛ نویسندهای که نامش با «دهکده پرملال» گره خورده و خاطرهاش در ذهن نسلها باقی مانده است.
فقیری با ۴۸ عنوان کتاب، دهها مقاله و بیش از ۶ دهه تلاش در ادبیات داستانی، از چهرههای برجسته ادبیات معاصر ایران است. نخستین اثرش «دهکده پرملال» در سال ۱۳۴۷ منتشر شد؛ کتابی که درد روستاهای فارس و کرمان را روایت میکرد و مورد تحسین جمالزاده و سیمین دانشور و سایر نویسندگان نامی همه دوران قرار گرفت.
نویدگویی در این دیدار گفت: من به خودم افتخار میکنم که در شهری زندگی میکنم که خانواده فقیری در آن زندگی میکنند. امین و ابوالقاسم فقیری، از خانوادهای فرهنگی و معلمپرور برخاستهاند. امین هنوز در سن بالای ۸۰ سالگی، همچنان در کسوت معلمی، به تربیت نسل جوان و هدایت آنها به ادبیات واقعی ودور از ابتذال مشغول است.
دهکدهای به وسعت تاریخ مردم
داریوش نویدگویی با اشاره به آثار فقیری گفت: پس از دهکده پرملال، آثار دیگری چون کوچهباغهای اضطراب، شب، کوفیان، غمهای کوچک، دوست مردم، تمام بارانهای دنیا، مویههای منتشر، اگر باران ببارد، سخن از جنگل سبز است و تیر و تبردار، رقصندگان و... از این نویسنده منتشر شد. او هنوز مینویسد و میداند برای چه مینویسد.
نوید گویی بیان کرد: فقیری و خانوادهاش هرگز دنبال مقام و پست نبودند. مهرورزی و معرفت انسانی، شاخصه آنهاست. ابوالقاسم با رادیو، فرهنگ عامه را ترویج کرد و امین با داستانهایش، چون از جنس مردم بودند و هیچگاه این حس از آنها جدا نشد. در ادامه این دیدار تابلو خط تقدیر و کتاب های ارزشمند
نوید گویی، ناشر برگزیده تمامی سال ها، به نویسنده کتاب «ببینم نبضتان
می زند» اهدا گردید.
امین فقیری نیز در این دیدار گفت: برادرم ابوالقاسم ،بزرگترین یار و یاور من در ادبیات بود. همسرم نیز در تمام سالهای نوشتن، صبورانه همراه من بود و تحمل کرد. اگر او نبود، این آثار به سرانجام نمیرسیدند.
از شبهای قهوهخانه تا دهکده پرملال
فقیری با یادآوری خاطرات کودکی گفت: یکی از خدمتگزاران مدرسه، که بیسواد بود، چند کتاب جلد چرمی داشت. آنها را به ابوالقاسم میداد تا برای ما بخواند. شبهای آن سالها، سهرابکشی در قهوهخانهها، ماتم و عزا بود. بابای مدرسه هم با ضربه خوردن سهراب توسط رستم، اشکش سرازیر می شد. کتابهای چرمی بابا، ما را کتابخوان کرد.
او ادامه داد: وقتی به عنوان سپاهی دانش به روستاها رفتم، با ادبیات آشنا بودم. اما فهمیدم که شهریها درد روستا را درک نمیکنند. داستانهایی مثل فریبخوردگی دختر رعیت از پسر خان، واقعیت روستا نبود. من از نزدیک دیدم و نوشتم. هیچگاه عضو گروه و دستهای نشدم. نویسنده باید آزاد باشد؛ مثل پرندهای که روی هر شاخهای بنشیند.
نویسندهای که خود دهکدهای از مهر است
فقیری درباره چاپ نخستین کتابش گفت: حسنآبادی، کتابفروش شیراز که به قولی کتاب های بودار از قبیل ماکسیم کورگی، چگونه فولاد آبدیده شد و همیشه فلاسک چایش کنارش بود و ما تعجب می کردیم ، مرا به عبدالعظیم گوهرخای مدیر نشر سپهر معرفی کرد. یک سال بعد که خبری از چاپ کتاب نشد، متوجه شدم که ناشر کتاب را به این و آن
می داد تا ببینند چیزی در آن نباشد! گوهرخای پس از این مدت، گفت: میخواهی صد نسخه از کتابت را بخری؟! من ۶۰۰ تومان تهیه کردم. فرستادم. کتاب ها آمد و من که حال خود را
نمی فهمیدم. همه را برای نویسندگان پست کردم! کتابها ظرف سه ماه نایاب شد. گوهرخای آن پول یعنی ۶٠٠ تومان را برگرداند، به شرطی که تا آخر عمر فقط او ناشر آثارم باشد. من پرس و جو کردم. منصور اوجی دوستمان هم گفت نه. نپذیرفتم، در عوض برای این که دلش را نشکنم گفتم: قبول می کنم تا پایان عمرت برایت بنویسم و او قبول کرد. یعنی ۶، ٧ تا کتابم را همین گوهرخای چاپ کرد ؛ مرد خوبی بود.
او ادامه داد: داستانهایم در مجلات فردوسی، سخن و خوشه چاپ شد. شاملو یکی از داستانهایم را که با واژههای لری و شیرازی همراه بود ، به زبان معیار برگرداند و گفت: باید همه بفهمند. هم تبریزی، هم مشهدی و هم مازندرانی. فهمیدم. درست می گفت. او نیز حق بزرگی بر گردن من دارد...
در پایان دیدار، هر یک از حاضران به فراخور حال خود به تحلیل آثار و خاطرات فقیری پرداختند. اما آنچه در ذهن نگارنده ماند، این بود که فقیری نه فقط نویسندهای پرکار، بلکه حافظ حافظه رنج و مهر مردم است. او با قلمی که از دل خاک برآمده، تاریخ مردمان بیصدا را ثبت کرده است. امین فقیری، دهکدهای است از مهر، درد و روایت...







