همین‌قدر غیر حرفه‌ای، همین‌قدر غیر‌مسوولانه!

گفت و گو با مهرداد پرتوآذر در رابطه با گالری‌داری در ایران و شیراز

همین‌قدر غیر حرفه‌ای، همین‌قدر غیر‌مسوولانه!

شجاع انوری - سرویس فرهنگ و هنر/ "مهرداد پرتوآذر" را بیش از بیست و پنج سال است که از نزدیک می‌شناسم و در این سال‌ها، هر چه قدمت این دوستی و آشنایی بیش‌تر شده، احساس رفاقت من به این مردِ آرام و مهربان و متین، بیش و بیش‌تر شده. با او در اتاق صبحانه‌ی سایت روزنامه خبر جنوب قرار گفت و گو گذاشتم و با "امین عطایی" روبه‌رویش نشستیم تا "مهدی آراسته"، عکاس خبری که او را هم سال‌هاست که می‌شناسم، دوربین به دست همراهی‌مان کند.

-         خوش آمد می‌گم به مهرداد پرتوآذر که با مهربانی دعوت من رو پذیرفت. مهرداد جان! تو سال‌هاست در زمینه‌های مختلف فرهنگی و هنری در شیراز شهره‌ی بخش عظیمی از فرهنگ‌وران و فعالان هنری هستی. تو در رشته‌ی صنایع دستی و بعد با گرایش مرمت آثار تاریخی تحصیل کردی، اما پیش و بیش از این، هم نقاش هستی و هم طراح و گرافیست و در دورانی در زمینه‌ی کاشی‌سازی فعالیت داشتی که هم‌چنان هم ادامه داره. کارشناسی آثار هنری و گالری‌داری رو هم انجام دادی. می‌خوام برای من و مخاطبان کمی از خودت بگی و این که چی شد که مهرداد به این سویه‌های فرهنگی و هنری کشیده شد؟

-         سوال سختیه. راستش آموزش من در این زمینه از یازده سالگی شروع شد که مصادف هم شد با انقلاب و در آن زمان بسیاری از گرایش‌های هنری وجود نداشت و سخت بود انتخاب یک رشته که بتوانی بر اساس علاقه‌مندی‌هایت دنبال کنی. آن زمان علاقه‌ی اصلی من به موسیقی بود که نشد ادامه بدهم. فضای رشته‌ی نقاشی هم خیلی بسته و محدود بود و این بود که با خوشنویسی شروع کردم و طراحی هم به صورت آزاد. و در همین حین با کتابت هم آشنا شدم و همراهش با ادبیات هم سروکار پیدا کردم. همه چیز مثل زنجیری به هم پیوسته با هم آمدند و بخشی از دل‌مشغولی‌های من شدند. کنکور را شرکت کردم و هم در رشته‌ی سینما قبول شدم هم صنایع‌دستی. خب صنایع‌دستی رشته‌ی وسیع و گسترده‌ای بود و با ایده‌های من بیش‌تر هم‌خوان بود و در کنارش حجم‌سازی و موسیقی هم کار کردم. فضای دانشگاه بسیار پویا بود و با استادان برجسته‌ای که داشتیم، با تمام آن محدودیت‌ها و کمبودها، بیش‌ترین بهره را می‌بردیم. دانشگاه که تمام شد، تهران ماندگار نشدم و برگشتم شیراز و به‌خاطر تجربه‌های گوناگونی که در دانشگاه کسب کرده بودم، به کار گرافیک و چاپ و کتابت و صحافی و طراحی و نظارت چاپ مشغول شدم. بعد از چند سال هم به واسطه‌ی درسی که خوانده بودم به کارهای سفال و کاشی پرداختم که هم‌چنان بعد از سی سال ادامه داره.

-         مهرداد! تو سال‌ها به گالری‌داری هم پرداختی. می‌خوام در این بخش از گفت‌وگو برامون از گالری‌داری بگی. شاخصه‌هاش و زیر و بم‌های گالری‌داری. اصلن برامون بگو گالری چیه؟

-         اگر بخوام از تاریخچه‌ی گالری‌داری بگم، بحث طولانی‌ای می‌طلبه. گالری در اصل محل عرضه و فروش اثر هنری‌ست. قدیمی‌ترین سوابقی که داریم به دوران صفویه برمی‌گرده که در سفرنامه‌های جهان‌گردان آن دوران درج شده. در آن دوران هنرمندان شروع می‌کنند به عرضه‌ی آثار خود در حجره‌هایی مخصوص که عموما نقاشی (بعدها به مینیاتور شناخته شد) یا آثار خوش‌نویسی و مرقّع می‌فروختند. خریداران هم یا از طبقه‌ی اشراف بودند یا از جهان‌گردان. در دوره‌ی قاجاریه به‌خاطر ارتباط موثرتری که با اروپا پیدا می‌شه، شکل عرضه‌ی آثار هنری کمی مدرن‌تر و به‌روزتر می‌شه. درواقع شکل موزه‌ای به خودش می‌گیره. اما حرفه‌ای‌ترین نوع ارائه و عرضه‌ی آثار هنری برای آن زمان رو از 1285 می‌بینیم. از زمانی که مدرسه‌ی صنایع مستظرفه به دستور امیرکبیر راه می‌افته. اما سابقه‌ی اولین گالری رسمی ایران به حدود هشتاد سال پیش برمی‌گرده. به شروع دهه‌ی 1320. به دورانی که جو هنری و ادبی ایران متاثر از جو فرهنگی-سیاسی شوروی بود و اندیشمندان و فعالان فرهنگی و ادبی با تأسی از آن دیدگاه، شروع به پرو بال دادن به هنرمندان ایران کردند و از این‌جا نمایش‌گاه‌ها و گالری‌هایی مخصوص عرضه و فروش به وجود آمدند. دو دیدگاه عمده و غالب هم در آن زمان وجود داشت، یکی دیدگاه سنتی که از اخلاف کمال‌الملک و شاگردان او بودند و دیگری هنرمندان نوگرایی که به‌خاطر آشنایی فیزیکال با هنر مدرن اروپایی، بالطبع نگاهی متفاوت و نو داشتند و این رقابت باعث اتفاق‌های خوبی در این زمینه شد. اولین گالری مدرن "آپادانا" نام داشت که یک سال هم بیش‌تر عمر نکرد اما تأثیر خودش را گذاشت. بعد از آن گالری‌ای شروع به کار می‌کند به اسم "گالری ایران" که توسط حدود بیست دانش‌جوی هنر آن سال‌ها مدیریت می‌شد.

یکی از آن دانش‌جویان "منصور قندریز" بود که در همان دوران تصادف کرده و فوت می‌کند و دوستانش به احترام او، نام گالری را "قندریز" می‌گذارند و پانزده سال، از پیش‌روترین و تاثیرگذارترین گالری‌های ایران بود که تأثیرش هم‌چنان پابرجاست. کسانی در طول زمان از گروه جدا شده یا خطِ کاری و شغلی خود را تغییر دادند. مثل "مرتضا ممیز" از این گونه هنرمندان است که به‌صورت حرفه‌ای به کار گرافیک می‌‍پردازد و می‌شود پدر گرافیک مدرن ایران... در مقابل هم هم‌چنان گروه سنت‌گرا با دیدگاه اصالت‌جویانه، هم، فکری و هم، عملی در مقابل آن نگاه نو قرار گرفت. به‌عنوان مثال "سیمین دانشور" و "جلال آل‌احمد" از نظر فکری، نوشتاری و ژورنالیستی و کسانی مثل "پرویز تناولی" و دیگر دوستان هم‌فکرش با راه‌اندازی "گالری کبود" و "مکتب سقاخانه" به‌صورت عملی، با نگاهی کاملن سنتی به هنر اما با خوانشی نو به شیوه‌ی ارائه و فروش آثار هنری.

-         پس در واقع همین تضاد فکری و دیدگاهی بوده که باعث پیش‌رفت و ایجاد شکل جدیدی از ارائه‌ی آثار هنری شد؟ درسته؟

  •         بله درسته. ما این تحول را و اوج این تضاد را در دهه‌ی چهل می‌بینیم. در دهه‌ای که انگار بنا بر پیش‌رفتی همه‌جانبه در تمامی عرصه‌ها بود. قدرت اقتصادی و ارتباطات فرهنگی موثر هم بر این عوامل اضافه شد و کسانی مثل "هوشنگ سیحون" و "معصومه سیحون" گالری فخیم و کاملن مدرنی به نام "سیحون" راه‌اندازی می‌کنند. اگر دو نقطه‌ی عطف در تاریخ گالری‌داری بخواهیم نام ببریم، یکی از آن‌ها گالری قندریز و دومی بدون شک، راه‌اندازی گالری سیحون است. معصومه سیحون به حدی کار خود را گسترش می‌دهد که آثار هنرمندان بزرگ جهان مثل "سالوادور دالی" را به ایران می‌آورد و به معرض فروش می‌گذارد. و این از عجایب گالری‌های آن دوران است. معصومه سیحون شاخصه‌هایی داشت که هنوز کسی نتوانسته به دامنه‌ی کارهای او هم برسد. در برخورد با هنرمندان، در راهنمایی دادن و حتا نقد آثار دانش‌جویان و هنرمندان جوان، در توانِ پرزنت و فروش آثار، در توانایی انتخاب آثار هنرمندان و شیوه‌های نوینی برای ارائه که هنوز هم یگانه و بی‌رقیب مانده است.

-         داستان «اِرت آرت» در این موقعیت چیه مهرداد؟ چون اگر اشتباه نکنم گالری سیحون توانست با مدیریت بی‌نظیری که داشت، سه دیدگاه شاخص هنری آن زمان را با خود آشتی دهد. مکتب سقاخانه‌ای‌ها از یک‌سو و مدرنیست‌های جوان و انتزاع‌گراها، از سوی دیگر و گروهی جدید که به "ارت آرتی‌ها" مشهور بودند.

-         همین‌طوره. من خاطره‌ای شنیدم سرِ کلاس "ابراهیم جعفری" که می‌گفت بعد از فارغ‌التحصیلی در دانش‌گاه، حدود پانزده نفر بودیم و شبِ آخر در سالن دانش‌کده جمع شده بودیم و داشتیم در مورد برگشتن یا برنگشتن به ایران، فکر و گفت‌وگو می‌کردیم که همان موقع باران گرفت و بوی خاکِ باران‌خورده بلند شد و همان زمان همگی به یاد ایران افتادیم و این نوستالژی باعث شد فردای آن شب، بسیاری از ما به ایران برگردیم و همین موضوع یعنی شاخصه‌ی فرهنگی که ریشه در خاک دارد و خاطره‌ی نوستالژیک بوی خاکِ باران‌خورده، سبب شد گروه «اِرت آرت» (Earth Art) شکل بگیرد  که "پرویز کلانتری" و "ابراهیم جعفری" از مشهورترین آن‌ها هستند. گروهی که هم نوگرا بودند و هم به ریشه و خاک و ملیت و شاخصه‌های فرهنگ ایرانی توجه داشتند.

-         مهرداد جان، در کنار شیوه‌های کاری و فرهنگی گالری‌داری، ما نمی‌توانیم از مبحث اقتصاد گالری و اقتصاد هنرمند صحبت نکنیم. هر دوی این اقتصادها، چه گالری و چه هنرمند به هم وابسته هستند و حیات هر دو به هم متصل هست. اقتصادی شدن گالری‌ها در ایران از کی شروع شد؟

-         ضرورت نمایش و فروش کار هنری از همان ابتدا وجود داشت که گالری‌داری را به یک الزام بدل کرد.  به همین دلیل هم هست که گالری "آپادانا" و "قندریز" به وجود آمد. و هم‌زمان برای ادامه‌ی حیات گالری و نه لزوما گالری‌دار، اقتصاد، حلقه‌ی واصله‌ی هنر و ادامه‌ی حیات هنرمند و گالری شد. مثالی که می‌شه زد اینه که گالری قندریز در مدت پانزده سال، چهار بار تغییر مکان می‌ده. خب به‌خاطر مشکلات اقتصادی بوده نه هیچ چیز دیگر.

-         یا همان گالری آپادانا که در سال اول تعطیل می‌شه.

-         دقیقا و برای همینه که تأکید می‌کنم گالری سیحون و مدیرش معصومه سیحون یک نقطه‌ی عطف در تاریخ گالری‌داری ایران است، به‌خاطر همین توجه به اقتصاد هنر بوده. نگاه حمایتی هم داشت به هنرمند، چون فروش آثار، برایش در درجه‌ی اول بود، که البته کیفیت آثار هنری و قابل فروش بودن را پیش از نمایش بررسی می‌کرد. این باعث می‌شد گالری هم بتونه بدون نیاز به پشتوانه‌ی مالیِ خارج از گالری، سر پای خودش به‌ایسته. این‌ها لازم و ملزوم هم هستند.

-         آیا شکل‌های مختلف دیگری از گالری‌داری در ایران هم وجود داره؟

-         بله. حرف دیگرم همین بود که ما سه-چهار شکل مختلف از گالری در ایران داریم، از همان ابتدا تا امروز. یک نوع گالری داریم که نقش حمایتی و استعداد‌یابی دارند، که معمولا دوام زیادی ندارند. نوعی دیگر از گالری هست که این سال‌ها زیاد شده و فقط مکانی دارند و اون رو تجهیز کرده و فقط دیوارشون رو اجاره می‌دهند. نوعی دیگر از گالری هست که به هیچ‌وجه نمایش آثار عمومی برایشان اهمیت ویژه‌ای نداره. اون‌ها پیش از گشایش عمومی نمایش‌گاه، کارها رو به مجموعه‌دارها فروخته و بعد، افتتاحِ عمومی می‌کنند. فقط به دلیل ایجاد رزومه برای هنرمند. برای همین هم هست که بعضی از این گالری‌ها دو سه روز در هفته تعطیل هستند و وقتی هم باز هستند، فقط دو- سه ساعت باز هستند. حتا مجموعه‌دارها هم در این گالری‌ها با هم برخوردی ندارند. در ساعت‌های مشخصی به‌صورت انفرادی دعوت می‌شوند و بعد مجموعه‌داری دیگر. حتا خودِ خالق اثر هم در بعضی موارد نمی‌دونه اثرش به چه کسی یا به چه مجموعه‌ای و حتا به چه قیمتی فروخته شده؟ نمونه‌ش حراج تهران که دوازده سال است برگزار می‌شود  در چند سال اخیر البته کمی متفاوت شده.

-         چه تفاوتی کرده؟

  •         هنرمندان جوان رو هم وارد این حراج کردند. کار از هنرمندان جوان می‌پذیرند که قبلا این‌گونه نبود. با این‌که اگر آمار رو نسبت به سال‌های پیش نگاه کنیم، حراج تهران نسبت به حراج‌های سال‌های قبل، به نوعی افت کرده. در اولین سال که مکتوب شده و شوروی اون رو برگزار کرد، در سالی که جمعیت ایران کمی بیش از بیست میلیون نفر بود، 700 اثر از 125 هنرمند به نمایش گذاشته شده ولی امسال با هشتاد و پنج میلیون جمعیت، فقط 112 اثر از 112 هنرمند شرکت داده شده. خودِ آمار به خودی خود، نشون میده که چه افتی پیدا شده.

-         حالا در مورد گالری و گالری‌داری در شیراز حرف بزنیم. تاریخچه و حتا کیفیت گالری‌های شیراز چگونه‌ست؟ آیا اصلا به معنای خاص آن، ما در شیراز گالری داریم؟

-         متأسفانه تاریخ دقیقی از گالری‌های شیراز ثبت نشده. بعضی از دوستان جسته و گریخته جاهایی نوشتند ولی هیچ‌جا به صورت خاص و رسمی مکتوب نشده. چیزی که به‌شخصه در یاد دارم، قبل از انقلاب یکی دو آموزش‌گاه بودند که همان‌جا نمایش‌گاه هم برپا می‌کردند. که هم‌چنان این فرم از گالری در 1402 هم وجود دارد. "کاظم دریسی" جزو اولین کسانی بوده که در خیابان مشیرفاطمی این کار رو در آموزش‌گاهش انجام می‌داده. یا "نگارخانه‌ی وصال" که به‌خودی خود یک آموزش‌گاه و کتاب‌فروشی بود و اتاق‌هاش و سالن‌ش رو به‌صورت نمایش‌گاهی هم در می‌آورد. اما هیچ‌وقت به‌عنوان یک پایگاه حرفه‌ای نمایش اثر بهش نگاه نمی‌شد. خیلی‌های دیگر هم بعدها در مکان‌هایی که داشتند این کار رو انجام می‌دادند. مثلن زنده‌یاد "غلامحسین امامی" در کتاب‌فروشی‌اش به نام اسفند هم یک دیوار بلااستفاده از لحاظ فروش کتاب داشت که اون رو به نمایش آثار نقاشی اختصاص می‌داد. یا "جواد فیروزمند" و "مجتبا ملک‌زاده" در نگارخانه‌ی نقش که اساسن آموزش‌گاه بود، به نمایش آثار خود و هنرجویان می‌پرداختند. هیچ کدام گالری به مفهوم دقیق نبودند. آموزش‌گاه یا فروش‌گاهی بودند که جایی برای عرضه‌ی آثار هنری ایجاد می‌کردند. یا "علیرضا ظریف" و "قاسم احسنت" در خیابان مشکین فام کلاس آموزش‌شان را به جایی برای نمایش آثار هنری تبدیل می‌کردند. یا خود "حسن مشکین‌فام" در آموزش‌گاهش به نام هنر معاصر در خیابان هدایت. انجمن خوشنویسان هم یک سالن داشت یا خانه‌ی فرهنگ در راهرو‌اش نمایش‌گاه برگزار می‌کرد.

 -         پس انگار ما تا چند سال پیش واقعا چیزی به اسم گالری در شیراز نداشتیم؟

-         نه واقعا. به‌نظرم تا حدود پانزده سال پیش گالری چه در مفهوم خاص، چه در مفهوم عام نداشتیم. هیچ شکل رسمی‌ای از گالری‌داری وجود نداشت.

-         چرا مهرداد؟ چرا یک شهر فرهنگی مثل شیراز با این‌همه توانایی هنری، گالری نداشت؟

-         ببینید من یک موضوعی را می‌گویم شاید برای شما و مخاطبان روشن بشود. چند سال پیش انجمن تجسمی که در شیراز راه افتاد، من به‌عنوان مسوول انجمن، از اداره‌ی فرهنگ و ارشاد شیراز خواستم که نگارخانه‌ی وصال رو، هم به‌عنوان دفتر انجمن و هم به‌عنوان محل نمایش اثر در اختیار انجمن تجسمی قرار بده و بودجه‌ای هم بدهد که بازسازی و بهینه‌سازی بشه. شاید بشود گفت تنها جایی که آن سال‌ها به شکل حرفه‌ای تمام تأسیسات و فضا رو برای عرضه و فروش آثار اختصاص داد و به معنای واقعی گالری شد، نگارخانه‌ی وصال در چهارراه پارامونت بود. فضایی به متراژ چهارصد متر و سه سالن مجزا که گاهی سه نمایش‌گاهِ هم‌زمان برگزار می‌کرد و لااقل هفته‌ای دو افتتاح نمایش‌گاه داشتیم و افتتاحِ عصر جمعه‌ها به جای پنجشنبه عصرها که آن زمان رسم بود، هم با نگارخانه‌ی وصال باب شد.

چون مکان نگارخانه در منطقه‌ی بسیار شلوغ شیراز بود و جمعه عصرها برای گشایش نمایش‌گاه بهترین زمان ممکن بود. از آن‌جا بود که گالری‌داری به‌عنوان یک شغل یا حرفه درآمد و بسیاری سعی کردند فضاهایی که داشتند را برای نمایش آثار در نظر بگیرند. نگارخانه‌ی وصال بعد از چند سال متأسفانه تعطیل شد و به‌جز یک دوره‌ی کوتاه با مدیریت "هادی ستایش" هیچ اهتمامی هم برای بازگشایی‌ش از سوی انجمن‌های بعدی یا اداره‌ی فرهنگ و ارشاد، نه بود و نه هست.

-         بعدها گالری‌های "آب انبار" به مدیریت "هادی ستایش" یا گالری "هان" به مدیریت زنده نام "مرتضا محلاتی" و همسرشون "الهام ظریف‌کار" که هم‌چنان هم ادامه داره و مثل گالری‌های "آبان" با مدیریت سمیه روشن، "جم" با مدیریت شیما سهرابی و "سرو ناز" با مدیریت هستی خالدی و یا گالری "تار و پود" با مدیریت خودِ تو ، "امین دانشور" و "نایب شیرازی" که بسیار موفق هم بودین، و متأسفانه تعطیل شد، در شیراز به صورت حرفه‌ای به نمایش و عرضه‌ی آثار هنری پرداختند. و خوش‌بختانه این اهتمام هر سال بیش‌تر شد. نظر تو چیه؟

-         بله درسته. البته ذهنیت ما در نگارخانه‌ی وصال به‌خاطر بودجه‌ای که از اداره فرهنگ می‌گرفتیم بیش‌تر روی استعدادیابی و حمایت از هنرمندان بود و فروش و اجاره‌ی مکان به هنرمندان در اولویت ما نبود. البته کارشناسی می‌کردیم و سعی می‌کردیم کارهای دارای ارزش هنری رو به نمایش درآوریم. گالری‌های خصوصی این شکل حمایت رو نداشتند و چون به هر حال بودجه‌ی ثابتی نداشتند و ادامه‌ی حیات‌شون و اقتصادشون و ادامه‌ی کار گالری به فروش آثار و اجاره‌ی مکان، برمی‌گشت و برمی‌گرده؛ به همین خاطر هیچ شیوه‌ی دیگری نمی‌تونست اون‌ها رو سر پا نگه‌داره.

-         راه‌کار تو چیه برای حرف آخر دراین مورد؟

  •         من همیشه گفتم که گالری‌داری یک حرفه است و متأسفانه گالری‌هایی که در سطح شهر تونستند در این سال‌ها دوام بیارند و اقتصادشون رو حفظ کنند، به‌خاطر همین مشکلات اقتصادی و نگه‌داشتن فضا برای نمایش آثار، بالطبع نتونستند آن شاخصه‌های اصولی گالری‌داری رو در تمام جهات حفظ کنند. در تهران هم فقط بعضی از گالری‌ها می‌تونند. چون یا پول و پشتوانه‌ی مالی خوبی دارند یا مشتری خاص، که می‌تونند بفروشند. اما هیچ حمایت دولتی‌ای وجود نداره. راه‌کار همین‌هاست. پشتوانه‌ی مالی، کارشناس خُبره، روش‌های بازاریابی و فروش آثار به مجموعه‌داران و خریداران آثار هنری، کارها را به خارج از استان بردن و با گالری‌های تهران به‌عنوان مرکز هنری ایران و حتا با گالری‌های خارج از کشور ارتباط داشتن، و نه‌تنها آثار هنرمندان ایرانی رو به اون‌جا ببرند و نمایش دهند، که آثار هنرمندان دیگر کشورها رو هم به این‌جا بیارند و به نمایش بگذارند. این‌ها شیوه ‌های اقتصاد هنر محسوب می‌شه. هم‌زمانی که کارشناس هنری دارند، کارشناس اقتصادی و کارشناس فروش داشته باشند. درواقع داشتن این‌ها لازمه‌ی یک گالری حرفه‌ایه. گالری‌های ما همه‌ی این آیتم‌ها رو ندارند. مکان دارند. یکی دو نفر استاد پیش‌کسوت یا استاد دانش‌گاه که عموما دوستانه است به‌عنوان کارشناس هنری باهاشون همکاری می‌کنند ولی بخش فروش حرفه‌ای نداریم.

-         مخاطب عام چی؟ آیا تونستیم به‌جز دانش‌جویان یا هنرمندان و علاقه‌مندان هنری، مخاطبان عام را هم به گالری‌ها بکشانیم؟

-         واقعیتش خیر. حتا نتونستیم سرمایه‌دارانی که می‌خواهند پول‌شان را در جایی سرمایه‌گذاری کنند به نمایش‌گاه‌ها بیاوریم و به اون‌ها بقبولانیم که این کار هم یک نوع سرمایه‌گذاری پرسود محسوب می‌شه و فقط به ملک و فرش و طلا و... به‌عنوان سرمایه‌گذاری فکر نکنند. حتا در سیستم دولتی هم این نگاه رو نداریم. من چون ارتباط‌هایی داشتم، دیدم که به‌عنوان مثال اگر می‌خواهند در مراسمی، هدایایی به شرکت کننده‌گان بدهند (چون نیم درصد بودجه رو باید صنایع دستی بخرند)، به مسوول خرید می‌گویند برو این تعداد خاتم یا معرق یا فلان صنایع دستی را بخر و بیاور. و هیچ کارشناسی‌ای از این بابت صورت نمی‌گیرد. و دقیقن مثل خریدهای دیگر به این موضوع نگاه می‌کنند. همین‌قدر غیر حرفه‌ای و همین‌قدر غیر‌مسوولانه. سازمان میراث فرهنگی یا معاونت صنایع دستی باید به این موضوع ورود می‌کردند در این سال‌ها، که هیچ‌وقت این کار صورت نگرفت.

 -         ممنون مهرداد جان که این بخش از گفت و گو را همراه مان بودی


عکس ها: مهدی آراسته - مریم کمالی